زندگينامه امام حسن عسكري عليه السلام در يك نگاه

آمار مطالب

کل مطالب : 18
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 26
باردید دیروز : 104
بازدید هفته : 531
بازدید ماه : 631
بازدید سال : 723
بازدید کلی : 5231

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چهارده معصوم و آدرس 14maesoom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 104
بازدید هفته : 531
بازدید ماه : 631
بازدید کل : 5231
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

به زبان دیگری ببینید
See in another language
تبلیغات
هیچ گفتار و هیچ تبلیغی بالاتر از عمل نیست. ما اگر به اسلام یا امت اسلامی علاقه‌مندیم، باید کار و تلاش کنیم.
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار رئیس بانک توسعه اسلامی -۱۳۸۴/۰۱/۱۷
نویسنده : پوریا فتح اللهی
تاریخ : سه شنبه 30 بهمن 1398
نظرات

شهادت:

در هشتم ربيع الاول سال 260 ه.ق. در حدود 28 يا 29 سالگي به شهادت رسيد

محل دفن:

در خانه خود و جوار قبر پدر خويش در سامرا به خاك سپرده شد.

مدت كوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مي‏گردد:

تا چهار سال و چند ماهگي(و به قولي تا 13 سالگي)از عمر شريفشان در مدينه بودند،

تا 23 سالگي به همراه پدر بزرگوارشان در سامرا مي‏زيستند و پس از شهادت پدر نيز تا 29 سالگي (يعني شش سال و اندي پس از پدر) در سامرا،  ولايت بر امور و پيشوايي شيعيان را بر عهده داشته است.

 با آنكه بسيار جوان بود بزرگان قريش و علماي زمان را تحت تأثير خود قرار مي‏داد. دوست و دشمن به برتري او در علم و حلم و جود و زهد و تقوي و ساير مكارم اخلاق اذعان داشتند.

لازم به ذكر است كه امام هادي(عليه السلام)پسر ديگري به نام ابو جعفر محمد داشت كه بين مردم مشهور بود كه ايشان به امامت خواهند رسيد وي نيز جواني با ورع و پارسا،  داراي جلالت قدر و مورد احترام اصحاب پدر بود. اما اين پسر در زمان حيات امام از دنيا رفت و بعضي از شيعيان از اين بابت نگران شدند.

ابو هاشم داود بن قاسم جعفري گويد من در اين انديشه بودم كه امام هادي فرمود خداوند ابو محمد را امام قرار داد همچنانكه درباره اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام ) و امام كاظم(عليه السلام)چنين شد.

مزار محمد بن علي در يك فرسخي سامرا زيارتگاه مسلمين است (معروف به امامزاده سيد محمد در نزديكي شهر بلد) و پس از مرگ نيز كرامات و خوارق عاداتي به او نسبت مي‏دهند. اعراب براي او معجزاتي قائل هستند و سوگند دروغ به او ياد نمي‏كنند.

 امام دهم برادري داشتند به نام جعفر كه نزد شيعيان به لقب كذاب معروف شد  و او بعد از شهادت امام هادي عليه السلام مدعي امامت شد و شروع به كارشكني و توطئه‏گري و فتنه‏انگيزي بسيار نمود.

بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكري(عليه السلام) هم مجدداً ادعاي امامت كرد و منكر وجود امام غايب(عج)شد.

ابو الاديان مي گويد: من خادم امام عسكري(ع) بودم و نامه هاي ايشان را به شهرهاي ديگر مي‏بردم و جواب مي‏آوردم. هنگام شهادت ايشان هم نزدشان رفتم نامه‏هايي را كه نوشته بود به من داد و فرمود به مداين ببرم. من رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم اما ديدم بانگ زاري و شيون از خانه امام بلند است و جعفر بن علي(جعفركذاب) بر در خانه ايستاده به عزاداران خوش آمد مي گويد. با خود گفتم اگر اين مرد امام شده باشد كار امامت دگرگون خواهد شد. در اين اثنا خادمي آمد و به جعفر گفت كار تكفين تمام شد بيا بر جنازه برادرت نماز بگزار. جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند. من هم رفتم و امام را كفن شده ديدم. جعفر جلو رفت تا در نماز امامت كند اما وقتي خواست تكبير بگويد ناگهان كودكي با چهره‏اي گندمگون و مويي كوتاه و مجعد و دندانهايي كه بينشان گشادگي بود پيش آمد و رداي جعفر را كشيده گفت: اي عمو عقب برو! من براي نماز بر پدرم از تو شايسته‏ترم.

جعفر در حاليكه رنگش از خشم تيره شد عقب رفت و آن كودك بر جنازه امام نماز گزارد. او مهدي موعود امام دوازدهم(عج)بود.

تأليفات

 از تأليفات امام عسكري(ع)تفسير قرآن(تهران 1268 و 1315 ه.ق.)كه منسوب به امام است از همه معروفتر است. عده‏اي از بزرگان علماي شيعه اين تفسير را تأييد نموده و آن را از تفسيرهاي منسوب به امام صادق(ع) و امام هادي(ع) مستندتر دانسته‏اند.

 ديگر از آثار امام(ع)نامه‏اي است كه به اسحاق بن اسماعيل نيشابوري نوشته‏اند.

ديگر مجموعه حكم و مواعظ و كلمات قصار امام است كه در كتب تاريخ و حديث ثبت است.

اثر ديگر منسوب به امام رسالة المنقبه در مسائل حلال و حرام است كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از آن سخن گفته است.

در همين كتاب به نقل از خيبري در مكاتبات الرجال قطعه‏اي از احكام دين منسوب به امام هادي و امام عسكري(ع)منقول است.

به علاوه احاديث و ادعيه بسيار از آن حضرت روايت شده است.

مناقب و فضايل و معجزات آن حضرت‏

احمد بن عبيد الله بن خاقان، چنان كه خواهد آمد، درباره امام حسن عسكري (ع) گفته است:

در سر من راي، هيچ يك از علويان را نديدم و نشناختم كه بمانند حسن بن علي بن محمد بن رضا (ع) باشد. و در آرامش و وقار و پارسايي و نجابت و بزرگواري در نزد خاندانش و سلطان و تمام بني هاشم نام كسي را بهتر از او نشنيدم. آنان وي را بر سالخوردگان خود مقدم مي‏داشتند و نيز همواره بر اميران و وزيران و نويسندگان مردم عامي و معمولي مقدم داشته مي‏شد. از هيچ يك از بني هاشم و نيز اميران و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ساير مردمان درباره وي نپرسيدم جز آن كه پي بردم آن حضرت در نزد مردم در غايت تجليل و تعظيم و در جايگاهي والا قرار دارد و همه درباره او به نيكي ياد مي‏كنند و او را بر اهل بيت و مشايخش مقدم مي‏دارند. هيچ كس از دوستان و دشمنان آن حضرت را نديدم جز آن كه به نيكويي درباره آن حضرت سخن مي‏گفتند و او را مي‏ستودند.

همچنين پدر احمد بن عبيد الله در اين باره گويد: اگر خلافت از خاندان بني عباس بيرون شود هيچ كس از بني هاشم را سزاوار خلافت نيست مگر حسن عسكري (ع). زيرا او با فضل و دانش و پارسايي و خويشتن‏داري و زهد و عبادت و اخلاق پسنديده و نيكوييهايش استحقاق تصدي مقام خلافت را داراست.

كرم و سخاوتمندي:

علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر به پسرش محمد گفت: با ما همراه شو تا به سوي اين مرد يعني ابو محمد (ع) روانه شويم. كه از بخشندگي و سخاوت آن حضرت بسيار ياد مي‏شود. امام عسكري (ع) هم به آن دو هشتصد درهم بخشيد.

شيخ طوسي در الغيبة به سند خود از ابو هاشم جعفري در ضمن حديثي نقل كرده است كه گفت: تنگدست شده بودم و مي‏خواستم چند دينار از ابو محمد (ع) طلب كنم اما شرم داشتم. چون به خانه‏ام رسيدم صد دينار برايم فرستاده شد و اين پيغام نيز همراه آن نوشته شده بود كه اگر حاجتي داشتي شرم مكن و بيم نداشته باش و طلب كن كه آنچه دوست داري خواهي ديد ان شاء الله.

همچنين در كتاب الغيبة از محمد بن علي از فرزندان عباس بن عبد المطلب روايت شده است كه گفت: براي ديدن ابو محمد (ع) بر سر راه نشسته بودم. چون آن حضرت بر من گذشت حاجت خود را به او گفتم و برايش سوگند ياد كردم كه حتي يك درهم نيز ندارم و چاشتي و شامي هم ندارم. امام (ع) فرمود: به دروغ بر خداوند سوگند مي‏خوري اما اين سخن من باعث نمي‏شود كه به تو چيزي نبخشم. اي غلام آنچه با توست به وي ببخش.

سپس غلامش به من يك صد دينار بخشيد.

حميري نيز در الدلائل از ابو يوسف شاعر متوكل نقل كرده است كه گفت: تازه صاحب پسري شده بودم و دستم تنگ بود. پس كاغذي به عده‏اي نوشتم و از آنان ياري خواستم. اما از آنان نا اميد شدم و به خود گفتم: يك بار به دور خانه مي‏گردم و آنگاه به سوي در آن مي‏روم.

در اين هنگام ابو حمزه در حالي كه كيسه سياهي به دست داشت كه در آن چهار صد درهم بود بيرون آمد و گفت: مولايم به تو فرمود: اين مبلغ را براي آن كودك نو رسيده صرف كن. خداوند در آن كودك براي تو بركت قرار دهد.

شيخ طوسي در كتاب الغيبة به سند خود از ابو جعفر عمري نقل كرده است كه:

ابو طاهر بن بلبل حج گزارد. پس به علي بن جعفر حماني، كه انفاقهاي بسيار مي‏كرد، نگريست. چون از حج بازگشت اين مطلب را به ابو محمد (ع) گزارش داد. امام نيز در همان نامه پاسخ داد: ما به او دستور يك صد هزار دينار داده بوديم سپس به مثل همان دستور داديم اما وي نپذيرفت ...

شكوه و عظمت در دل مردم: كليني در كافي به سند خود از محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن موسي بن جعفر نقل كرده است كه گفت: هنگامي كه ابو محمد (ع) در زندان بود، عباسيون و صالح بن علي و ديگراني كه از ناحيه اهل بيت منحرف بودند نزد صالح رفتند و به او گفتند: بر امام سخت‏گير و او را راحت مگذار. صالح گفت: چه كنم؟ دو نفر از نانجيب‏ترين مرداني را كه مي‏توانستم پيدا كنم، بر او گماشتم. آن دو نفر از نظر عبادت و نماز و روزه خيلي كوشا شدند. سپس آنان را احضار كرده پرسيدم: در آن مرد چه ديديد؟

گفتند: چه مي‏توانيم گفت درباره مردي كه روز را روزه مي‏گيرد و شب را تماما زنده مي‏دارد و نه سخن مي‏گويد و نه به جز عبادت به كاري مشغول مي‏شود و چون به او مي‏نگريم زانوانمان به لرزه مي‏افتد و حالي به ما دست مي‏دهد كه نمي‏توانيم خود را نگه داريم. چون عباسيون اين سخن را شنيدند، نااميد و سرافكنده بازگشتند.

دانستن رازهاي دروني

ابو هاشم مي‏گويد: روزي امام حسن عسكري- عليه السّلام- سوار شد و به سوي صحرا رفت. من نيز با او سوار شدم. او جلو مي‏رفت و من نيز پشت سر بودم. ناگهان قرضهايم به ذهنم رسيد و در باره آن به فكر افتادم كه وقتش رسيده اكنون چگونه بايد آن را بپردازم.

آنگاه امام- عليه السّلام- متوجه من شد و فرمود: اي ابو هاشم! خدا قرضت را ادا مي‏كند. سپس از زين اسب به طرفي خم شد و با تازيانه‏اش خطّي در زمين كشيد و فرمود: پياده شو بردار و كتمان كن.

پس پياده شدم، ديدم شمش طلاست. برداشتم و در كفشم گذاشتم و به راه افتاديم. دوباره به فكر رفتم كه آيا با اين، تمام قرضم را مي‏توانم بپردازم و اگر به اندازه قرضم نشد، بايد به طلبكار بگويم تا به همين مقدار راضي شود. و بعد در فكر خرج و پوشاك و غذاي زمستان افتادم كه چگونه آن را تهيه نمايم. باز هم امام- عليه السّلام- متوجه من شد. و دوباره به طرف زمين توجه نمود و مانند دفعه اوّل، خطي در آن كشيد و فرمود: پياده شو و بردار و به كسي نگو.

راوي مي‏گويد: پياده شدم و ديدم شمش نقره‏اي است آن را برداشتم و در كفش ديگرم گذاشتم. كمي راه رفتن را ادامه داديم سپس برگشتيم. و امام- عليه السّلام- به منزل خود رفت و من هم به خانه خودم آمدم. نشستم و قرضهاي خود را حساب كردم و بعد طلا را وزن نمودم كه به اندازه همان قرضم بود، نه كم و نه زياد.

سپس ما يحتاج زمستان را حساب كردم كه چه چيزهايي را بايد تهيه كنم كه نه اسراف باشد و نه سختي. نقره هم به همان اندازه بود. رفتم و قرضم را پرداختم و آنچه نياز داشتم خريدم، نه كم آمد نه زياد «1».

مسلمان شدن راهب مسيحي‏

شخص مسيحي به نام «مرعبدا» كه بيشتر از صد سال داشت، مي‏گويد:

شاگرد بختيشوع پزشك متوكل بودم. و استادم خيلي به من عنايت داشت. امام حسن عسكري- عليه السّلام- از او خواسته بود كه يكي از بهترين شاگردانش را براي «فصد» «1» نزد او بفرستد. و او مرا انتخاب كرد و گفت: ابن الرضا «2» از من خواسته است تا كسي را براي فصد، نزد او فرستم. نزدش برو و بدان كه او داناترين شخص در زير آسمان است. مبادا در آنچه به تو دستور مي‏دهد، اعتراض كني و ايراد بگيري.

پس به خانه او رفتم و مرا در اطاقي نشاند و فرمود: اينجا باش تا احضارت كنم.

و وقتي كه من نزد امام آمده بودم، به نظرم بهترين زمان فصد بود. اما امام وقتي مرا براي فصد فراخواند كه به عقيده من، براي فصد مناسب نبود. طشت بزرگي را آورد و من هم رگ اكحل بازويش را بريدم و خون جاري گشت تا اينكه طشت پر شد.

آنگاه به من فرمود: خون را قطع كن. خون را قطع كردم. امام دستش را شست و جاي فصد را بست و مرا به اطاقم برگرداند. مقدار زيادي از غذاهاي سرد و گرم ميل نمود. و نيز من تا عصر در آنجا ماندم.

باز صدايم كرد و فرمود: خون را جاري ساز. و همان طشت را خواست. من نيز خون را جاري ساختم تا اينكه طشت پر شد.

فرمود: خون را قطع كن. قطع كردم و جايش را بست. و مرا به اطاق بازگرداند.

و شب را در آنجا ماندم.

هنگامي كه صبح شد و آفتاب طلوع كرد، همان طشت را آورد و به من دستور داد تا خون را جاري سازم. من هم دستورش را اجرا كردم. اين بار به جاي خون، از دستش شير دوشيده شده خارج شد و طشت پر گشت. سپس فرمود: قطع كن. قطع كردم و دستش را بست. و براي من يك جا لباسي و پنجاه دينار آورد و فرمود: بگير و ما را ببخش و برو. من هم گرفتم و گفتم: سرورم! ديگر امري ندارند؟

فرمود: چرا، با كسي كه از دير عاقول، همراه تو مي‏شود با او خوب رفتار كن.

پس نزد بختيشوع رفتم و قضيه را براي او نقل نمودم.

بختيشوع گفت: دانشمندان اتّفاق دارند كه در بدن انسان، بيشتر از هفت من‏ «1» خون وجود ندارد. و اين طور كه تو حكايت كردي، از چشمه هم خارج شود، جاي تعجب است. شگفت‏تر از آن خارج شدن شير مي‏باشد.

بختيشوع، مدتي فكر كرد و من هم سه شبانه روز كتاب‏ها را مطالعه مي‏كردم تا شايد مطلبي در مورد اين قضيه پيدا كنم ولي چيزي نيافتم. سپس بختيشوع به من گفت: در عالم مسيحيت، داناتر از راهب دير عاقول، كسي در طب باقي نمانده است. نامه‏اي براي او نوشت و جريان را براي او شرح داد. و آن نامه را توسط من به سوي او روانه ساخت. من هم رفتم تا به دير او رسيدم. وي را صدا زدم از پنجره نگاه كرد و گفت: چه كسي هستي؟

گفتم: شاگرد بختيشوع.

گفت: چيزي با خودت آورده‏اي؟

گفتم: آري، زنبيلي را با طناب آويزان كرد و نامه را در آن گذاشتم سپس بالا كشيد. و همين كه نامه را خواند پايين آمد و گفت: تو آن مرد را فصد كردي؟

گفتم: آري.

گفت: خوشا به حال مادرت! و سوار مركبش شد و با هم آمديم. هنگامي كه به سامرّا رسيديم، هنوز يك سوم از شب مانده بود. گفتم: دوست داري به كجا بروي، خانه استاد ما يا خانه آن مرد؟

گفت: خانه آن مرد.

رفتيم تا به در خانه رسيديم. قبل از اذان صبح بود. در باز شد و خادم سياهي بيرون آمد و گفت: از شما دو نفر كداميك راهب دير عاقول مي‏باشد؟

او گفت: قربانت گردم! من هستم.

خادم گفت: پس پياده شو. و به من هم گفت: از اشترها مواظبت كن. و دست راهب را گرفت و وارد خانه شدند. من دم درب ماندم تا اينكه صبح شد و آفتاب بالا آمد.

آنگاه ديدم كه راهب بيرون آمد اما در حالي كه لباس راهبان را در آورده و لباس سفيد (لباس مسلمانان) پوشيده و مسلمان شده است. به من گفت: اكنون مرا نزد استادت ببر. رفتيم تا به خانه بختيشوع رسيديم. وقتي كه راهب را با آن وضع ديد، به طرف او دويد و گفت: چه چيز تو را از دينت خارج ساخته است؟

راهب گفت: مسيح را يافتم و به دست او مسلمان شدم.

استادم گفت: مسيح را يافتي!؟

راهب گفت: يا مثل و مانند مسيح را؛ چون در عالم اين نوع فصد را كسي جز مسيح- عليه السّلام- انجام نمي‏دهد. و او در نشانه‏ها و براهين مانند مسيح است.

سپس برگشت و پيوسته در خدمت امام- عليه السّلام- بود تا اينكه از دنيا رفت‏

سخنان كوتاه و اندرزهاي آن حضرت به نقل از تحف العقول‏

جدال مكن كه حرمتت برود و شوخي مكن تا بر تو دلير شوند.

 هر كه به پايين نشستن در مجلس خرسند باشد تا از جا برخيزد خدا و فرشتگان بر او درود فرستند.

شرك در مردم پنهان‏تر است از حركت مورچه بر روپوش سياه در شبي بسيار تاريك.

دوستي نيكان به نيكان ثواب است براي نيكان. و دوستي بدان با نيكان براي نيكان موجب فضيلت است و دشمني بدان با نيكان زينت نيكان است و دشمني خوبان با بدان خواري و رسوايي براي بدان است.

سلام بر هر كه بر تو گذر كند و نشستن در جايي جز صدر مجلس از تواضع است.

خنده بي‏جا از ناداني است.

از بلاهاي كمرشكن همسايه‏اي است كه اگر كردار خوبي بيند نهانش سازد و اگر بدكرداري بيند آن را فاش كند.

 ______________________
(1) «فصد» يعني رگ زدن و خون گرفتن كه در طب قديم معمول بود (مترجم).

(2) به امامان بعد از امام رضا- عليه السّلام- «ابن الرضا» هم مي‏گفتند (مترجم).

(3) هر من دو رطل، و هر رطل 70 مثقال است.

منابع‏

 بحار الانوار، ج 50

 اعيان الشيعة، ج 2

 تاريخ طبري‏

 تاريخ كامل، ابن اثير

 الذريعة، 4/285، 293

 وفيات الاعيان، 1/372

 نور الابصار، مؤمن شبلنجي‏

 نزهة الجليس و منية الانيس، 2/120

مطالب السوول

مناقب ابن شهرآشوب

سيره ي معصومان ج 6

جلوه‏هاي اعجاز معصومين عليهم السلام

تحف العقول

 


تعداد بازدید از این مطلب: 542
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








این وبلاگ در جهت معرفی بهتر و بیشتر معصومین بوده و امیدواریم ک بتوانید با مراجعه به آن مطالب ارزنده ای بیاموزید.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود






در اين وبلاگ
در كل اينترنت